غذا خورشت قیمه بود
دستمو از سر سفره به زور گرفته میکشه امروز مهمون منی. باید بریم یه جوجی با هم بزنیم!
آقا ما رو برد خونه ش، دو تا تخم مرغ نیمرو کرد و گذاشت جلومون. بفرمائین
زل زدم تو چشاش!!
گفت خودتون رو منبر مگه نگفتین ایقدر سخت گیر نباشین اگه از وجود چیزی رنج میبرین خودتونو تو اون زمان نگه ندارین پرش بزنین به زمانهای دیگه
ببینین کدوم آرومتون میکنه اگه گذشته گذشته اگه آینده آینده
گذشته دور گذشته نزدیک، آینده دور آینده نزدیک
الانم شما یه توک پا برین آینده نه چندان دور فکر کنین این جوجه ست!! و شروع کرد به قهقه زدن
گفتم مرد حسابی! بحث این حرفا نیست آخه مگه نمیدونی من از مرغ و جوجه فقط سینه ش رو دوست دارم!!!
حالا دیگه خنده هامون در هم آمیخته شده بود
ولی عجب نیمرویی بود چیزی اگه از جوجه کم داشت!! خخخخخ
ممنون رفیق!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها