سیده
میگه خرید که میریم میگن برا مامانت چی میخوای؟! هوای مامانتو داشته باش! مامانت منتظرته و .
خسته شدم بس که گفتم زنمه و این بنده خدام سر به زیر انداخت!
دیگه برا هردومون عادیه و توجه به این گپ و حرفا نمیکنیم
فاصله سنی اما اینقدر بود که برا من شیخم تعجب برانگیز باشه
میگم چه جور شد که اینجور شد؟!
میگه توافق بزرگترامون بود.
میگم پسر پیغمبری دیگه! خودش بیست وپنج سال داشت و همسرش خدیجه چهل سال
کلی هم نسبت به همدیگه ارادت داشتن
حالا فاصله شما با خانمت پنج سال بیشتر از اون مقداره دیگه!
چنان نفس عمیقی کشید که احساس کردم غم یه عمر زندگی اینچنینی رو داره از خودش بیرون میریزه!

+ موندم واقعا چه مصلحتی در این ازدواج میتونسته باشه؟!!!

میگم جوونی میخوای برات زن بگیرم؟!
میگه بزرگترامون اشتباه کردند، من هم باید اشتباه بکنم؟!
نسبت بهش احساس مسئولیت دارم
تا باشه پاش میمونم
میگم حقا که مردی

+ علیخانی کجایی؟! ماه رمضون نزدیکه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها