برنج از شمال آورده بودن واسه فروش.
یکی تو کف دستش ریخت و شروع کرد ورانداز کردن ظاهرش.
یکی از ته دل، هایی کرد و جلو بینیش گرفت!
یکی چند دونه ش رو انداخت تو دهانش و با احتیاط مشغول جویدنشون شد.
نوبت به حاجی رسید گفت:
تا توی دیس نبینم، نظری ندارم!!

میخوام بگم آدمام اینجوری اند
تا وقت استفاده کردنشون نشده به رنگ و روشون نمیشه اعتماد کرد، به عطر و بوشون، به تعریف وتمجیدی که میکنن و یا ازشون میشه

انتخابات در پیشه و بازار  ادعا و لاف زنی داغ.
مراقب باشیم سرمون کلاه نره


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها